سردرد مامانی
دیروز نمیدونم چرا از عصر سردرد گرفتم. کم کم سردردم شدید و شدیدتر شد. بعدش همراه با حالت تهوع و... شد. دراز کشیده بودم و با روسری سرم رو محکم بسته بودم. آرشیدا هی میومد روسری و موهام رو میکشید و میخواست بازی کنه. مادر جون میگفت مامان سرش درد میکنه اذیتش نکن. اونم میرفت و باز میومد. دیگه نتونستم تحملش کنم و مجبور شدم برم درمانگاه. خلاصه اونجا هم وسط سرم حالم بد شد و دستم هم به خاطر تکون خوردن ورم کرد و اوضاع بدی داشتم. خیلی خیلی حالم بد بود. 11 شب که اومدیم خونه مامان آرشیدا رو خوابونده بود. ولی میگفت با بغض خوابید و ناراحت بود. شیرش دادم و بعد از خوردن یه چیزایی رفتم پیشش خوابیدم. صبح که بیدار شد ا...
نویسنده :
سمانه
23:56